۱۶ دی ۱۳۸۵

مصاحبه ایرآوا با عزیزالله پاکنژاد: قسمت اول



پیاده شده مصاحبه رادیو ایرآوا با آقای عزیزالله پاکنژاد از اعضای شورای ملی مقاومت ایران 17 ژانویه 2005
( قسمت اول)

آقای عزیزالله پاکنژاد، در شهر دزفول در استان خوزستان، در خانواده ای متوسط به دنیا آمده است. با وجود برادر بزرگتر شادروان شکرالله پاکنژاد( شکری) جوی سیاسی در خانواده ی او برقرار بود و عزیزالله در همان کودکی تحت تاثیر این جو، به مسائل سیاسی روی آورد. وی در سنین 15-16 سالگی همراه با چند تن از همکلاسیهایش گروهی را تشکیل داد که هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. اعضای این گروه همزمان با فراگرفتن درس و دانش، به دلیل تماس مستمر با یکدیگر، به کارهایی از قبیل برگزاری جلسات مطالعاتی مبادرت می کردند و از سازمان چریکهای فدایی خلق، نه بصورت تشکیلاتی و نه بصورت پیوسته، بلکه به صورت هوادار، طرفداری می کردند و خط این سازمان را دنبال می کردند. دراواخر سال 1352 تقریبا تمام اعضای این گروه، توسط ساواک شاه دستگیر شدند و....
هر کدام را به زندانهای تا حبس ابد محکوم کردند. آقای عزیزالله پاکنژاد هم جز کسانی بود که بیشتر از پنج سال از زندگی خود را در زندان سپری کرد. وی با قیام مردم ایران در سال 57 از زندان، آزاد شد. آقای پاکنژاد پس از آزادی به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوست و در شهرهای آبادان، اهواز و ستادهای مختلفی که در آنجا بود و بویژه ستاد مسجد سلیمان، فعالیت کرد. این ارتباط ادامه داشت تا زمانی که انشعاب بزرگ "اکثریت- اقلیت" در سازمان پیش آمد و وی به اقلیت پیوست. این مسیر تا تشکیل شورای ملی مقاومت ادامه داشت و آقای پاکنژاد به همراه تعدادی دیگر از دوستانش به صورت سازمانی به عضویت این شورا درآمدند. با مرحله اول گسترش شورا، آقای پاکنژاد بنا به تشخیص خود و تحلیلی که داشت، ضمن استعفا از سازمان چریکهای فدایی خلق بصورت فردی به عضویت درشورای ملی مقاومت ایرانادامه داد. وی سالهاست که در این شورا، عضو و همچنان در ارگانهای مختلف شورای ملی مقاومت فعال می باشد.
مصاحبه ای که از نظرتان می گذرد به بهانه حضور آقای پاکنژاد در دانشگاه کارلتون شهر اتاوا به منظور ایراد سخنرانی در رابطه با وضعیت جهان، ایران و منطقه وهمچنین پاسخ به سوالات شرکت کنندگان و توسط رضا شمس برای " رادیو ایرآوا" انجام شده است.

- شما در زمان شاه در زندان بودید و در جریان فضای مبارزاتی آن زمان هستید و پس از آن هم بشکل ممتد به مبارزه خود ادامه داده اید و اینک هم عضو شورای ملی مقاومت هستید. بعنوان یک فرد عضو شورا هیچوقت به این فکر کرده اید که اصولا آن زمان چه وضعی بود و الآن چه هست؟ این سوال را بیشتر از این جهت می کنم که جوانانی که بعد از سال 1360 بدنیا آمده اند کمی در فضا قرار بگیرند.

- فکر می کنم سوال بسیار جالبی است البته طبق معمول بسیار سخت. در زمانی که پهلویها حکومت می کردند، آن فرمی از دیکتاتوری بود، که بقول معروف با کشیدن گوش دیکتاتور می شد گاهی اوقات از طرف اربابانشان، به یک سری کارها وادارشان کرد. زیر حکومت آنها دستگاهی بود، بسیار مخوف به اسم ساواک. ساواک حتی اگر کاری نداشت، برای خودش کار درست می کرد. روی آوردن جوانان به مبارزه با رژیم دیکتاتوری شاه، مراحل مختلفی داشت. منتها آن چیزی که این مبارزه را قاطع کرد، روی آوردن جوانان به مبارزه مسلحانه علیه آن رژیم بود. یعنی آنجا دیگر فرم مبارزات مسالمت آمیز به جایی رسیده بود که دیگر امکان تداوم نداشت. با آن دیکتاتوری که در جامعه ایران حاکم کرده بودند، تمام آزادیها را سرکوب می کردند، تمام جوانان را در خفقان نگه داشته بودند که نمی توانستند اظهار وجودی بکنند و نمی توانستند خواسته ای را ابراز کنند. جنبشهای دانشجویی و جنبشهای مختلف، تحت تاثیر اقدامات رژیم، بالا و پایین می شدند. منتها آن خصلت دیکتاتورها که همیشه هست و در همه شان هم مشترک است، زندان و بند و شکنجه و زنجیر و اعدام و ... وجود داشت و بشدت هم اعمال می شد. فکر می کنم برای جوانان عزیز ایرانی که صدای من را می شنوند و از نظر سنی در وضعیتی نیستند که آنزمانها به طور عینی این چیزها را دیده باشند، خیلی خوب باشد که به کتابهایی که در این زمینه نوشته شده، و صحبتهایی که شده رجوع کنند. چرا که واقعیت این است که بیان این موضوع در یک مصاحبه رادیویی یا از طرف من، به هیچوجه نمی تواند رسا باشد. آن تجربه ای که من خود شخصا کرده ام را می توانم در اختیار جوانان و هموطنان عزیزم قرار دهم ولی فکر نمی کنم کافی باشد. چرا که باید ابعاد زندگی تمام کسانی که مبارزه کرده اند و اکثر کسانی که در زندانها شهید شدند و زیر شکنجه کشته شدند و از بین رفتند، حالات روحی آنها، شرایطی که در آن قرار گرفته بودند، اجباراتی که داشتند، یا حتی بدون ارتکاب جرمی صرفا به این خاطر که ساواک باید کار خودش را می کرد در زندانها بودند که من از اینها زیاد دیده ام، مورد بررسی قرار بگیرد.
در زندانهای شاه، انواع و اقسام آدمها بودند. حتی کسانی بودند که به هیچ عنوان نه تصمیم به مبارزه داشتند و نه روحیه مبارزاتی داشتند. اما ساواک این افراد را در زندان نگه می داشت. مثلا کسانی بودند که بصورت سمبلیک، زندان بودند. یکی از چیزهایی که خیلی در آنجا مشخص بود، این بود که رژیم شاه، یک عده را در زندان برای ترساندن یک عده دیگری در بیرون زندان نگاه می داشت. مثلا یک آدم بسیار بریده، آدمی که به هیچ عنوان قصد مبارزه ندارد و ابراز پشیمانی کرده و شب و روز از زندان بودن زجر می کشد و هیچ دلیلی برای وجودش در آنجا نبود، بدلیل اینکه وجودش در زندان می توانست همنوعان او را در بیرون زندان بترساند تا به دنبال مخالفت با دیکتاتوری شاه نروند، در زندان بود. همین، کمپلکسی را بوجود آورده بود که مسائل خاص خودش را داشت. ولی جو عمومی زندانها در آن زمان، جو مبارزاتی بود. یعنی بیشتر آن جو هم در دست سازمانهایی بود که به مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه روی آورده بودند و کسانی که دستگیر شده بودند، در زندان تشکلیلات داشتند و مبارزه بصورت مداوم و پی در پی ادامه داشت. نا گفته نماند که آثاری هم در این دوره ها، تدوین شد. کتابهایی نوشته و تحقیقاتی انجام شد، که بسیار بسیار ارزنده و مفید هستند که بعد از این مدت اگر کسی بخواهد، می تواند به آنها دسترسی پیدا کند. با مراجعه به کتابفروشیها و با توجه به عصر انفرماتیک، فکر می کنم که از طریق اینترنت بتوانند به این آثار دست پیدا کنند و اطلاعات بیشتر و ارزشمندی در این رابطه بدست بیاورند.
اما دوره ای که رژیم شاه سرنگون شد؛
بد نیست در اینجا بگویم که ما در یک مدت بسیار کوتاه تاریخی از نظر زمانی، مثلا 30- 40 سال، شاهد وقایعی بودیم که فکر نمی کنم در حالت عادی، یک فرد در یک مقطع زمانی دیگر می توانست این همه تجربه عینی پیدا کند. ما دو دیکتاتوری را به چشم دیده ایم، با سنی که داریم شاهد فروپاشی اردوگاه شرق بوده ایم، شاهد جنگها و انقلابات از هر نوع با فرمولهای متفاوت بوده ایم، و توانسته ایم به چشم ببینیم. فکر نمی کنم که لازم باشد که من اسم ببرم ولی انقلاباتی مثل انقلاب چین، کوبا، شوروی سابق... و جنگهایی مثل جنگ ویتنام یا جنگهای خونین دیگری از این قبیل، چیزهایی بوده که در آن زمان دیده ایم ودر دوره ای که رژیم خمینی بر سر کار آمد در این تاریخ بیست و چند ساله، چیزهای بیشتری دیدیم. از همه مهمتر خود انقلاب ایران بود. چیزی که کسی هم باورش نمی کرد و فکر نمی کرد به این سادگی رژیم شاه از بین برود و یک مشت آخوند بر سر کار بیایند و این آخوندها بتوانند این همه جنایت کنند. من خودم با خیلی از این دست آدمها که در راس حاکمیت هستند ، در زندان بودم. این درست است که با اینها نشست و برخاست نداشتیم ولی از صبح تا شام، اینها را می دیدیم. بعضی از آنها واقعا غیر قابل تحمل بودند و برخی کمتر. اما اینها یک مجموعه خصوصیت داشتند که آنها را خاص می کرد و از دیگران جدا می کرد، متفاوت بودند، هم شکل زندگی شان و هم رفتارشان. شخصا می توانم بگویم که رفتاری که آنها داشتند، قابلیت جذبش تقریبا بین بقیه زندانیان صفر بود. خوب ما یک دفعه دیدیم اینها آمدند و با عواملی که ذکر آنها اینجا زیاد وقت می گیرد، به قدرت رسیدند و از روزی که به قدرت رسیدند، مبنای کارشان را بر حفظ آن قدرت گذاشتند و جنایتهایی را مرتکب شدند که اصلا به ذهن نمی آمد. یادم می آید در آن مقطع قبل از این جریانات در همان اوایل انقلاب، خیلی از دوستان بسیار فهمیده ما، باور نداشتند که آخوندها اصولا بتوانند به این شکل، جنایت کنند. یعنی می گفتند ظرفیت سرکوب را ندارند و حتی با رژیم شاه مقایسه می کردند و می گفتند ساواک خیلی خیلی ظرفیت کشتار وسرکوب وجنایت بیشتر دارد تا آخوندها. خوب همین شوخیها باعث شد که اینها دست کم گرفته شوند و جدی گرفته نشوند. البته فکر نمی کنم این هم فقط مختص زندانیان بود. در بیرون از زندان، سازمانهای سیاسی که وجود داشتند، آدمهایی که تجارب بسیار بیشتری از جوانان آن دوره داشتند، آنهاهم به همان گونه فکر می کردند. اصولا من فکر می کنم در جهان هم کمتر کسی بود که به این تصور برسد که اینها بتوانند اینقدر دوام بیاورند. اما آنجا یک تضاد عمده بود، تضاد بین اردوگاه غرب و اردوگاه شرق، و آخوندها توانستند این وسط بازی کنند با شیادیت همیشگی شان و توانستند در آن شکافهای مربوط به آن تضاد عمده که در آن زمان وجود داشت، خودشان را جا بدهند و با یک دیپلوماسی که من می توانم بگویم دیپلوماسی شیادی یا دیپلوماسی آخوندی، با حراج منابع طبیعی ایران- برای اینکه ضرورت روز بود- و با براه انداختن یک جنگ ضد میهنی و ادامه آن، توانستند خودشان را تا اندازه زیادی به صندلیهای قدرت چفت کنند، چسب بدهند، و وصل کنند و با همه توان، بگیرند و سرکوب و کشتاری را از مردم ایران آغاز کنند و ادامه دهند که در تاریخ میهنمان هیچوقت سابقه نداشته است. الآن که من به گذشته نگاه می کنم، واقعا گاهی وقتها فکر می کنم دارم خواب می بینم. در عرض این بیست سال من مواردی را شاهد بوده ام – که البته من بعنوان یک عضو بسیار کوچک از جامعه بزرگ ایرانیان، شانس این را داشته ام که از آن خطراتی که در آنجا بود، رها شوم و از ایران بیرون بیایم و در امان بمانم. اما خیلیها این فرصت را پیدا نکردند و رژیم آخوندها یا رژیم خمینی، کوچکترین درنگی در کشتن آنها نکرد که یکی از آنها برادر خودم بود، شکرالله پاکنژاد، که همانطوری که می دانید سابقه مبارزاتی و زندگی او، تا اندازه زیادی مشخص است و فکر می کنم یکی از آن شخصیتهایی است که حتما مخصوصا به جوانان این دوره باید شناسانده شود. هم زندگی، هم افکار، هم آرمانهای او، هم شکل زندگی، هم روش زندگی، هم تفکراتی که باعث شد او برجسته شود و بقول معروف اینکه آزادی به معنای کامل کلمه در وجود " شُکری"، واقعا، هم منعکس و هم با او عجین بود. جوانان می توانند با خواندن و مطالعه زندگی او به گوشه هایی از شخصیت و آگاهیهای فردی واجتماعی مبارزین برجسته آن دوران دست پیدا کنند. همانطوری که می دانید در زمان رژیم شاه، خود شاه یکبار در تلویزیون ظاهر شد و آن زمانی بود که " شُکری" در محاکماتی که در آن زمان بصورت علنی، گروه فلسطین را محاکمه می کردند، در دفاعیات بسیار قهرمانانه ای که در مقابل بیدادگاههای شاه کرد، به نکاتی از رژیم شاه و سیستمی که بر ایران حاکم بود و سرکوبگریهایی که می کرد،اشاره کرد که برای شاه قابل تحمل نبود و شخص شاه به روی صفحه تلویزیون رفت و با بردن اسم " شُکری" البته با واژگونه کردن واقعیت، می خواست ضد تبلیغ بزند که البته با همین داستان یعنی با اسم بردن از" شُکری" به ضد خودش تبدیل شد و باعث شد که به مقدار بسیار بیشتری، در آن زمان، مردم میهنمان با این شخصیت آشنا شوند. شخصیتهایی مثل
" شُکری" در آن زمان بودند و زندگیهای مبارزاتی بسیار بسیار پرباری داشتند که متاسفانه به دست رژیم شاه، اعدام شدند و آنهایی هم که زنده ماندند، کار شاه را، رژیم آخوندها تمام کردند، از جمله " شُکری" و آنها را اعدام کردند. من الآن وقتی نگاه می کنم، می بینم که همانطور که گفتم خیلی از چیزهایی که بر ما گذشته مثل یک خیال است. البته آنچه که بر ما گذشته در مقابل چیزهایی که بر مردم ایران گذشته، که در زیر تیغ سرکوبگریهای این رژیم، روزمره بسر می برند، قابل تعریف و بیان نیست. فکر می کنم که بیشترین زجر و ناراحتی و مضیقه را مردم ایرانند که همچنان از دیکتاتوری آخوندها، میکشند. باز هم اگر بخواهم در این مورد صحبت کنم، باید به یک ابعادی برسم که فکر می کنم داستان را طولانی می کند و ترجیح می دهم که اگر شما سوال دیگری دارید، در خدمت شما باشم
...