۲۳ آذر ۱۳۹۴

متن گفتگویی که از نظرتان می گذرد توسط رادیو ایرآوا روز 20 ژوئن2004= 30 خرداد 83 در پایان نخستین جشنواره سینمای معترض ایران در تبعید در تورنتو- کانادا انجام و یکشنبه شب 7 تیر از رادیو ایرآوا پخش شد.
منصور قدرخواه در 11 آذر 94= 2 دسامبر 2015 درحالیکه مشغول کار بود، پشت میز کارش و بر اثر سکته قلبی درگذشت. روحش شاد

مقدمه: آقای منصور قدرخواه فیلمساز، نویسنده و عضو" شورای ملی مقاومت ایران " کار سینما را از سن 14 سالگی و از آنجایی که به داستان گویی علاقه داشت با فیلمهای کوتاه و هشت میلی متری آغاز کرد. او در زمینه تئاتر نیز فعالیتهایی داشته است. پس از خروجش از ایران به تحصیل در رشته های فیلمبرداری و گرافیک پرداخت. وی همزمان دوره های سناریو نویسی و کارگردانی را گذراند و تمام آثار در رابطه با دراماتیک و فنون مختلف فیلم سازی را مطالعه و برروی بخشی از آن بصورت تجزیه و تحلیلی کار کرده است. داستان زندگی منصور قدرخواه با عکسبرداری و شرکت در مسابقات گوناگون ادامه می یابد که برخی از عکسهای او چندین جایزه را از آن خود کرده است. وی پله های رسیدن به فیلمسازی حرفه ای را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و در این مسیر با تعداد زیادی از تهیه کنندگان و دست اندرکاران فیلمسازی آشنا گشت. او در زمانی که دانشجو بود، موفق به ساخت چند فیلم در رابطه با وضعیت پناهندگی و فیلمهای انیمیشن شد. آقای قدرخواه بالاخره در سال 1992 با کوله باری از تجربه در کار سینما، اولین فیلم سینمایی خود به نام "... چشم در مقابل چشم ..." را تهیه و کارگردانی کرد. تهیه بودجه یک میلیون و چهارصد هزار مارکی این فیلم چهار سال دوندگی داشت و کار فیلمبرداری آن یکسال به طول انجامید. سناریوی این فیلم به اتفاق خانم قدرخواه که او نیز در بسیاری از رشته های مربوط به ساخت فیلم تحصیل دارد، مشترکا نوشته شده است. از دیگر فیلمهای قدرخواه، می توان " خداحافظ مادربزرگ"، " رد پای ترور"،" در کنار فقیرترین فقیران" و " از کالی تا کلکته " را نام برد.



 فیلم سینمایی "...چشم در مقابل چشم..." داستان زندگی خانواده ای پنج نفره است شامل زن، شوهر، دو دختر و پدر زن. فیلم به زبان آلمانی و زیر نویس انگلیسی دارد. این خانواده که به تصور هر ملیتی می تواند به آن کشور تعلق داشته باشد، به دلایلی که در فیلم به آنها پرداخته نشده به زندان می افتند و تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار می گیرند. این فیلم صحنه هایی دردناک از اعدامهای مصنوعی در مقابل چشمان هادی( بازیگر نقش اول مرد) و شکنجه های روحی و فیزیکی منا( بازیگر نقش اول زن) در برابر چشمان پدر و همسرش را در بر دارد. این خانواده شکنجه شده به کشور آلمان پناهنده شده اند، اما آنجا نیز از اذیت و آزار فاشیستهای این کشور در امان نیستند. زندگی آنان بسیار محقرانه اما ساکت می گذرد تا اینکه یک روز هادی بر حسب اتفاق، شکنجه گر خود را از شیشه اتوبوس می بیند و این کابوس مانند خوره به وجود این خانواده رنجدیده رخنه می کند. هادی که تا مدتها از این ملاقات اتفاقی به منا حرفی نزده بود، اسلحه ای تهیه و مانند سایه، نوری، شکنجه گرشان را تعقیب می کند. منا وقتی از وجود اسلحه آگاه می شود بی درنگ سلاح را برداشته و با عصبانیت آن را به جنگلزار پشت ساختمان محل زندگی شان به تاریکی شب می سپارد و هادی را متقاعد می سازد - یا او اینطور فکر می کند- تا به فکر بچه هایشان باشد. 
هادی شبی در خیابان بدون اینکه برنامه ای چیده باشد، پشت سر شکنجه گر، نوری قرار می گیرد. هفت تیر را که قبلا از لای درختها پیدا کرده بوده به پهلوی نوری می چسباند و سوار ماشین نوری شده به انباری در محله ای خلوت می روند. دست و پا و دهان نوری بسته است و هادی با اسلحه  بالای سر او ایستاده. تفنگ به شقیقه نوری فشرده می شود و دوربین روی شلوار خیس نوری میرود. شکنجه گری قدر قدرت که خودش را به مفتضحانه ترین شکل خراب میکند. در این بین پدر منا از راه می رسد و با هادی مشغول به صحبت می شود. آندو به جدال لفظی می پردازند و پدر منا، هادی را به حال خود گذاشته و انبار را ترک می کند. هادی با چاقو به سراغ نوری می رود. نوری به زحمت نفس می کشد. هادی چاقو را از جیب خود در میآورد...
فیلمی بسیار جذاب و انسانی که باید آنرا دید.

رادیو ایرآوا: آقای قدرخواه به کانادا خوش آمدید. همچنین با سپاس از اینکه با گفتگوی با ما موافقت کردید. به عنوان اولین پرسش می خواستم بدانم انگیزه شما از ساخت چنین فیلمی چه بوده است؟
منصور قدرخواه: من فکر میکنم آثاری که تاثیر گذار است اینگونه که امروز تماشاچیان این فیلم به من گفتند رویشان تاثیر داشت، باید از یک خواست درونی بیرون بیاید. خوب من یک ایرانی هستم که به دلیل حاکمیت این رژیم از کشورم بیرون آمده ام و در شرایطی بیرون آمدم که مشکلات پناهندگی هنوز وجود نداشت. این ایده وقتی در من زنده شد که دیدم تعصبات زیادی در مورد پناهندگان وجود دارد. در آلمان این مسئله به خشونت کشیده شده و چندین پناهنده کشته شده اند و در آتش سوزی سوختند. به یاد می آورم زمانی که با یکی از ایرانیانی که به اتفاق به تظاهرات می رفتیم در برابر سفارت رژیم ناگهان حالش بد شد و مجبور شد بنشیند. وقتی جویای حالش شدم جواب داد: همین الآن شکنجه گر خودم را دیدم. آن فرد یکی از کارکنان سفارت رژیم در آلمان بود. در من این ایده زنده شد که تو اگر دستت به شکنجه گرت برسد، چه خواهی کرد؟ و چه عکس العملی نشان خواهی داد؟ و مرز تو تا کجاست؟ مسلما کسی که شکنجه گر خود را می بیند تمام بازجوییها، تمام دردها ورنجها چه از نظر روحی و چه جسمی دوباره زنده می شود.
رادیو ایرآوا: معمولا هنرمندانی که فیلمی را می سازند، یا بازی را روی صحنه می برند، دوست دارند فرصتی پیش بیاید تا در زمان نمایش کارشان، واکنش تماشاچی را ببینند. آیا اولین باری که این فیلم اکران شد، شما این شانس را داشتید تا عکس العمل تماشاچیان را نسبت به این فیلم ببینید؟ امروز چطور؟ آیا به این واکنش دقتی داشتید و آن را چگونه دیدید؟ 
منصور قدرخواه: من تجربیات زیادی در این دارم. چون تک تک ثانیه های این فیلم و حتی فریمهایش را بخوبی می شناسم و احتیاجی نیست که به پرده سینما نگاه کنم و فیلم خودم را ببینم. به همین دلیل تمرکز من روی صحنه های خاصی است که من می دانم چه اتفاقی خواهد افتاد ولی تماشاچی از آن آگاه نیست و من در آن لحظه معمولا به چهر ه ها، به حالات تماشاچیها زیاد نگاه کرده ام. بارها و بارها شده که این کار را کرده ام و می دانم که تقریبا تمام عکس العملها برای من قابل پیش بینی است و در چه صحنه ای. ضمنا قبل از اینکه کار فیلم به پایان برسد، من به قصد همین عکس العمل روحی، ذهنی یا ایجاد سوال این کار را انجام دادم. یعنی بارها و بارها کنار سالن سینما نشسته و فقط به چهره ها نگاه کرده ام. با این کار می خواستم تاییدی بر کار خودم داشته باشم که آیا آن موقعی که سناریو را می نوشتم یا زمان فیلمبرداری سر صحنه و هنرپیشه ها را هدایت می کردم روی مسئله ای که اینها بایستی بازیگری کنند، می دیدم که بالاخره موفق بوده و تا به حال این فیلم- آدم نباید از خودش تعریف کند – همیشه مورد تشویق بینندگان قرار گرفته و روی بینندگان تاثیر گذاشته است. خاطرات خیلی جالبی در این باره دارم...
رادیو ایرآوا: یکی ازآن خاطرات را برایمان تعریف کنید.
منصور قدرخواه: این فیلم چند بار در هامبورگ اکران شده بود و در یکی از محلهای نمایش فیلم شرکت کرده بودم. به دلیل کاری که داشتم و باید به سرعت خودم را به محل دیگری می رساندم و دیرم شده بود، در حال دویدن بودم که یک خانم آرژانتینی از من پرسید که آیا من قدرخواه هستم. به او گفتم که من الآن کار دارم و وقتی ندارم. ولی او هم با من شروع به دویدن کرد و گفت: من در زندانهای آرژانتین سرنوشت منای فیلمتان را داشتم و وقتی این فیلم را دیدم مثل اینکه دوباره در من زنده شد. بعضی وقتها فکر می کنم که شما با من یک مصاحبه ای به عمل آورده اید و زندگی خود من را ساخته اید. بعد از زندگی خودش تعریف کرد و گفت که هر کسی از دوستان من که این فیلم را دیده، با اینکه نزدیک به یکی دو سال از آن گذشته، همیشه موضوع بحث ما است و درباره آن حرف می زنیم. 
رادیو ایرآوا:  مسلما به تصویر کشیدن واقعیتهای زندگی پناهندگان و انگشت گذاشتن بر روی ریشه و دلیل ترک وطن و تن دادن به این نوع  ناخواسته از زندگی، برای فیلمسازانی که دست به ساخت چنین فیلمهایی می زنند، مشکلاتی در پی دارد. شما با چه مشکلاتی روبرو بودید؟
منصور قدرخواه: اولا که فیلم یک صنعت و یک هنر گرانی است. خیلی راحت میشد با پولی که من به عنوان تهیه کننده این فیلم تهیه کرده بودم یک ساختمان چند طبقه ساخت و آپارتمانهای آن را اجاره داد. یا یک پاساژ درست کرد و... ببینید هنر سینما و فیلم قدرتمندترین نوع هنر است. به این دلیل که تمام هنرهای دیگر در آن تلفیق می شود. برای ساخت یک فیلم می توان از ادبیات، موسیقی، بازیگری، عکسبرداری، فیلمبرداری، نورپردازی، طراح صحنه و ... هنرهای دیگری که خلاقیتی خاص دارند را استفاده کرد. فیلم را یک نفر نمی سازد هرچند که می گویند فلان فیلم از فلان کس است. در صورتیکه گروهی از خلاقان مختلف و مکانیزمهای گوناگون می سازند. این بدلیل اینکه کسی که روی این کار سرمایه می گذارد، می خواهد که این سرمایه برگردد. فیلمسازی بیشترین سازش را می طلبد. مثلا من همیشه آرزو داشتم که یک تهیه کننده دیگری بودجه این فیلم را تهیه کند ولی امکان این کار نبود و مجبور شدم خودم تهیه کننده شوم. البته من تجربیاتی در رابطه با مدیر تهیه و مدیر صحنه داشتم و یک مقدار می توانستم از پس این کار بر بیایم و به اتفاق همسرم توانستم این کار را انجام دهم. ولی مسئله اصلی پول است. شما راحت می توانید یک کتاب بنویسید، یک شعر بسرایید یا تابلویی بکشید اما براحتی نمی توانید یک فیلم درست کنید. مخصوصا فیلمهای داستانی. فیلمهای مستند باز با امکانات دوربین های فعلی تا حدودی امکان پذیرند. کادرهایی که باید این فیلم را تقویت کنند، باید آدمهای حرفه ای باشند. اینها واقعا مشکلات زیادی هستند. من یک بار بعد از حدود دو هفته فیلمبرداری، لیستی در مورد تصمیم گیریهایی که در یک روز باید می گرفتم، نوشتم. حدود دویست تصمیم باید در یک روز می گرفتم. البته همگی بستگی به بسیاری چیزها از جمله پول داشت. همیشه پول و مخارج و الزاماتی که این صحنه را درست کنیم، اول است. برای اطلاعاتتان می گویم که این فیلم یک سناریوی دیگری داشت. ولی بدلیل اینکه مشکلاتی در مورد بودجه ایجاد شد مجبور شدم یک سری از داستانها را که تقریبا از نظر محتوایی همان بود، خیلی مختصر و کوتاهش کنم. برای کسی که آن سناریوی دیگر را می شناسد، فکر میکنم که آن فیلم، فیلمی بسیار بسیار دیدنی شود. بسیاری از آن صحنه ها را اگر توانستم در فیلمهای بعدی استفاده خواهم کرد.
رادیو ایرآوا: منتظر خواهیم بود. امروز که من فیلم "... چشم در مقابل چشم ..." را دیدم خیلی واضح و روشن بود که این فیلم طوری ساخته شده بود که هر کسی از هر ملیتی می توانست خودش را به جای بازیگران اصلی فیلم بگذارد. این فیلم با یک دید جهانی به مسئله پناهندگی پرداخته بود و به نظرم جالب بود. از شرایطی که در آلمان در زمان ساخت فیلم وجود داشت برایمان بگویید.
منصور قدرخواه: در آن سالها خیلی ضدیت هیستریک فاشیستهای آلمانی نسبت به پناهندگان و بطور کل خارجیها ولی بویژه پناهندگان وجود داشت. آنها می گفتند که پناهندگان زالوهایی هستند که از جاهای دیگر وارد کشور ما می شوند و خانه هایمان را می گیرند. بدلیل اینکه پناهنده نمی توانست کار کند ولی می ترسیدند که در آینده کارشان را هم بگیرند. این خیلی غیر منطقی بود بعضی سیاستمداران به این جو دامن میزدند و واقعا اتفاقات وحشیانه ایی صورت میگرفت...
رادیو ایرآوا: در چه سالی؟
منصور قدرخواه: در سال 1992. در این سال هشت هزار حمله وحشیانه نسبت به پناهندگان صورت گرفت. چندین پناهنده کشته شدند یا خارجی کشته شدند. یک خانواده ترک در آتش زنده زنده سوختند. شبانه روز اخبار آنزمان این بود. هرچند که من سناریوی این فیلم را چند سال قبل از این ماجراها نوشته بودم، ماجراهایی که اتفاق می افتاد. من برای جلوگیری از این کار، انگیزه این فیلم را داشتم. چون انگیزه این فیلم کمک به مردم پناهنده بود که به خارج کشور می آیند ویک نفر باید شرایط آنها را درک کند که چرا کسی به خانه، کاشانه، دوست، زبان و آب و هوا و هرچیزی که دوست دارد و به آن علاقه دارد، پشت می کند و به کشوری می آید که همه چیزش غریبه است از جمله هوا. من می خواستم احساس همدردی ایجاد کنم و در عین حال می خواستم یک داستان تعریف کنم. می خواستم تاثیر این داستان روی بیننده ها، احساس همدردی باشد. اگر من جای قهرمان داستان بودم چگونه عمل می کردم و آیا کشورم را ترک می کردم یا نه؟ مسئله انگیزه پناهندگی  در قرن بیستم خیلی زیاد بوده و از جنگهای مختلف و مخصوصا در آلمان خیلی از روشنفکران کشورشان را ترک کردند و در راه کشته شدند و یا از سرما مردند. 
رادیو ایرآوا: چرا این فیلم به زبان آلمانی ساخته شده و چرا از هنرپیشه های ایرانی استفاده نکردید؟
منصور قدرخواه: من می خواستم ناملایمات زندگی پناهندگی و همانطوری که گفتم علل ترک وطن را در ذهنها زنده کنم به همین دلیل از زبان کشوری که در آن بودم استفاده کردم. دلیلی که این فیلم با هنرپیشه های ایرانی ساخته نشد این بود علیرغم تمایل من به این کار و صحبت با چند هنرپیشه ایرانی، اما کسانی که پول در اختیارم گذاشته بودند غیر مستقیم به من می گفتند که ما نمی خواهیم با رژیم ایران که در آن زمان گروگان گیری و از این نوع کارها می کرد و حتی چند آلمانی که در لبنان بودند را به گروگان گرفته بود، مشکلاتمان را زیاد کنیم. آنها به من این را توصیه می کردند و یا حتی از من می خواستند. ولی خوب حقیقتا با اینکه سرنوشت ملتم خیلی خیلی مهم است ولی همچنان احساس همدردی با هر کسی که قربانی شکنجه هست در هر جای دنیا، دارم. چه زبانش را بدانم و چه ندانم. 
رادیو ایرآوا: برخی از صحنه های این فیلم بسیار دردآور بودند. از قبیل صحنه تجاوز به منا و اعدامهای مصنوعی در مقابل چشم هادی. برای ما ایرانیها که بالاخره بیشتر افراد جامعه مان با این نوع وحشیگری در مقاطعی از زندگی روبرو بوده و زنده از زندان بیرون آمده اند، آشناییم. تاثیر این فیلم بر روی مردم کشورهایی که فیلم در آنجا بروی پرده رفته چه بوده است؟
منصور قدرخواه: جهت اطلاعتان باید بگویم که فقط ما نقد مثبت داشتیم. غیر از یک جریان فاشیستی معروف در اتریش، همه از این فیلم- به دلایل شرایط خاص یا غیره- استقبال کردند. هنرپیشه زن این فیلم( منا) بعنوان بهترین هنرپیشه سال در آلمان جایزه گرفت. این فیلم جوایز دیگری را هم از آن خود کرد. در آن زمان بدلیل ایرانی بودن من، رژیم هم خودش را وسط انداخته بود و اینها که من نمی شناختم که رژیمی اند بعنوان تماشاچی با من حرف می زدند و مدام از من می خواستند که بگویم این اتفاقات مربوط به زمان شاه است. ولی من زیر بار نمی رفتم. آنزمان به شکل الآن هم فعالیت سیاسی نمی کردم و فیلمسازی بودم که احساس تعهد از طریق کارهای فرهنگی نسبت به ملتم داشتم و راستش زیاد روی تحلیلات سیاسی وارد نمی شدم. شکنجه هست در ایران در ابعاد گسترده و همه می دانند و عکسهای شکنجه به بیرون از ایران می آمد. تاثیرات آن روی افکار عمومی، تاثیراتی بسیار انسان دوستانه و انگیزاننده برای انسانها بود و بسیاری از اقدامات انساندوستانه شروع می شد. با من به بحث می نشستند که چه کار باید بکنیم و جواب من این بود که باید با پناهندگان در مورد انگیزه های فرارشان صحبت کنند. یکی از بهترین تاثیرات و بهترین نقدی که من در مورد این فیلم داشتم این بود که در یک زندانی که چند نفر از این بچه هایی که در اثر تربیت اشتباه، فاشیست شده بودند و بمب های آتشزا به طرف پناهندگان پرتاب می کردند، یک پسر 17-18 ساله که سرش را هم تراشیده بود، وقتی که فیلم را تماشا کرد، در آخر فیلم به طرفم آمد و گریه کرد و گفت که من دیگر هیچ خارجی را نخواهم زد. در آن لحظه من هم گریه ام گرفت و به او گفتم که من برای رسیدن به این نقطه در ذهن تو این فیلم را ساخته ام. البته کارشکنی های رژیم در باره این فیلم خودش داستانهای طولانی دارد. 
رادیو ایرآوا: آیا می توانید به یکی از آنها اشاره ای کوتاه داشته باشید؟ 
منصور قدرخواه: این فیلم به فستیوالهای مختلف دعوت می شد. مثلا لوکارنو و یکی از شکنجه گران باصطلاح سینماگر ایرانی، مخملباف، رئیس هیات داوران این فستیوال می شد. کسی که خودش را می توانست در این فیلم در غالب شکنجه گر ببیند. اینها البته تجربیاتی هستند. مثلا در بعضی جاها دعوت به عمل می آمد و به خاطر اینکه با رژیم وارد یک سری مذاکرات شده بودند، عذر این فیلم را می خواستند. در هر صورت ما قربانیان ارتباط رژیم با اینها بودیم. بگذارید از سینما بگویم. سینما تنها هنری است که رژیم ماکزیمم استفاده را در رابطه با پل زدن با کشورهای اروپایی کرده است. رژیم از همان روز اول هیچگونه سمپاتی در کشورهای غربی نداشت. با عملیات گروگان گیری وکشتار بی رویه ای که داشت- وحشیگری- که الآن برای همه دنیا روشن شده است که قلب بنیادگرایی و فاشیست مذهبی در تهران می تپد. در آن زمان به یک پلی احتیاج داشت. چون این رژیم احتیاج به معامله داشت. احتیاج داشت نفتش را بفروشد، در زمان جنگ اسلحه بخرد و ... افکار عمومی بشدت بر علیه این رژیم بود  و اسم خمینی تنفر را در دل هر انساندوستی در دنیا بر می انگیخت. ولی رژیم با مانورهای خاصی این را می گفت که نوعی از انسانها هستند که حتی می توانند فیلم بسازند. افرادی مانند کیارستمی و مهرجویی آدمهایی مذهبی نیستند ولی وقتی فیلمهای خودشان را نشان بدهند فیلمهای خنثی- که من نفهمیدم فیلم چیست که خنثی است، فیلم تاثیر گذار است ولی من فیلمهای خنثی را فیلمهای خمیازه آور می نامم- که کاری به آن جامعه ای که از آن آمده ندارد. در فردگرایی و در نفری که در پوچی و هیچی زندگی می کند. فیلم باید جهت داشته باشد مثل کتاب، مثل یک شعر در راه پیشبرد یک جامعه و در مورد ارتقای تفکر مردم و ایجاد همدردی ویا در مورد اینکه آدم بتواند با آن یک دوران خوشی را بگذراند و سرگرمی مفیدی داشته باشد. فیلم نباید همیشه آموزنده و از این حرفها باشد. من با این نوع نگاه هم مخالفم. 
رادیو ایرآوا: بر می گردیم به فیلم "...چشم در مقابل چشم..." و مسئله ظالم و مظلوم و شکنجه گر و شکنجه شونده. بی شک آرزوی هر کسی که تحت ستم و شکنجه قرار گرفته این است که روزی این قدرت را بدست بیاورد که بتواند از ظالم و شکنجه گر انتقام بگیرد. در این فیلم هادی کسی بود که شکنجه شده  و همسرش در مقابل چشمان او تحت تجاوز قرار گرفته بود و حتی فرزندان خردسالش در زندان بعنوان اسیر تحت شکنجه های روحی- روانی قرار گرفته بودند و همچنین پدر همسرش. وقتی که شما هادی و شکنجه گر را در برابر هم قرار دادید، من بعنوان یک بیننده خیلی دوست داشتم که هادی به قصد کُشت "نوری ، شکنجه گر"، را حداقل کتک می زد و فکر می کنم این احساسی بود که درون تمام بیننده ها در سالن سینما بوجود آمد و با سئوالاتی که از شما کردند، به این احساس آگاه شدیم. ولی شما تصمیم گرفتید این نقش را به هادی ندهید. چرا؟
منصور قدرخواه: من دوست دارم که دیگران هم داستان فیلم را ببینند. دراماتیک تضادهایی هستند که درون انسان است و آنها را برجسته می کند. یعنی کار شخصیت پردازی بعنوان یک کارگردان این است که یک سری چیزهایی که طبیعی هستند با یک سری آرمانهایی که هدف هستند، اتوپی هستند را به هم پیوند بزند. ببینید کسی که وارد صحنه مبارزه می شود برای یک دنیای بهتری وارد مبارزه می شود. مسلما دلش می خواهد که دنیا تغییر کند و انسانی تر شود و عدالتش بیشتر شود. و یا انگیزه های بهر حال مترقیانه. حالا این تحت فشار قرار می گیرد و شخصیت این در اثر این فشارها و دردهای روحی و جسمی تغییر می کند. احساس انتقام بر روح او مسلط می شود. همانطور که گفتم این انسان شکنجه گر ناگهان خودش با آنکه با آرمانهای انسانی وارد صحنه می شود و سعی در فعالیت دارد یا اینکه بهر حال به همین دلیل که آرمان انسانی دارد زیر ضرب و شتم قرار می گیرد در اثر همین درد، تحمل دیدن تجاوز به همسرش- چیز کمی نیست و بعضیها حاضرند هزاران بار بمیرند و بسوزند تا این را ببینند- در آن لحظه طبیعی ترین عکس العمل است که بگویی آتشت می زنم. همان آتشی را که در وجودم انداختی، به وجودت می زنم. ولی ببینید شروع شکنجه گر شدن- از قربانی به این اقدام- شما باید یک چیزهایی را از وجود خودتان جدا کنید. چرا که کسی که شکنجه می شود در دیالوگها موجود است و آن به خاطر گفتن یک "نـــــــه" است. تمام سرمایه مبارزاتی "نـــــــه" می باشد. "نـــــــه" به روش، "نـــــــه"  به تفکر، "نـــــــه" به همین شکنجه کردن، "نـــــــه" نه به طرز برخوردی که حاکمیت ستمگر به انسان مظلوم و به مردم جامعه اش می کند. این "نـــــــه" بزرگترین سرمایه است. خوب وقتی که یک کسی شروع کند به آزار دادن دیگری، یعنی با اینکه آزاد است ولی در زندان دیدگاهی قرار می گیرد. یعنی در حقیقت شکنجه گر موفق می شود از طریق شکنجه، شخصیت کسی را به طور بنیادی تغییر دهد. موضوع فیلم من این است که تا زمانی که آرمانهای انسانی مقدس هستند و نمی توان روی آن چانه زد، این ارزش مبارزاتی دارد. هزاران دلیل برای اینکه یک نفر کسی را له و لورده کند وجود دارد، وقتی شکنجه گر باشد. آنها هم اگر این مصاحبه را بشنوند خوشحال خواهند شد که یک آدمی این حرفها را می زنه. اما من مخالف فراموشی هستم. فراموشی بدترین چیزیست که انسانها در تاریخ می توانند انجام دهند. این افراد باید محاکمه بین المللی شوند. افرادی مانند مخملباف باید جواب پس دهند. این فرد لاجوردی سینماگر است و او نمی تواند همینطور راحت بگردد و سینما را هم موروثی کند. اینها باید جواب پس دهند. شکنجه گرها باید حساب پس دهند. باید در زندان و در اردوگاههای کار، مجبور شوند حساب پس دهند. این نباید به عنوان گذشت، سوء تعبیر شود. ولی مسئله این است که باید ببینیم که خشونت چه نتیجه ای ببار می آورد؟ و ضمنا به هر حال هر شکنجه گری در عین حالی که خودش شکنجه گر است، فرزندش را در آغوش می کشد. یعنی یک رابطه عاطفی با فرزندش دارد. و این بچه هم نسل آینده است و اگر شروع به این کار بکنیم، فکر می کنم اساس مبارزه بی دلیل است. 
رادیو ایرآوا: آقای قدرخواه، اما مرز کجاست؟ یک فیلمساز جدای از اینکه حرفهایش را می زند، آیا حق تعیین تکلیف برای یک جامعه را دارد؟ نقش یک هنرمند و فیلمساز آیا خط و نشان کشیدن برای جامعه یا تعیین مسیر و هدایت جامعه به آن مسیر است؟ یا اینکه وظیفه یک هنرمند تنها تلنگر زدن به اذهان بسته و بیداری آنهاست؟ شما مرز را کجا می بینید؟
منصور قدرخواه: بستگی به شرایط اجتماعی دارد. مسلما من اگر در سوئیس یا سوئد دنیا آمده بودم فیلم چشم در مقابل چشم را نمی ساختم. یا اگر در یک سرزمین دموکرات بودم. قبل از اینکه پرفرنسهای کنار فیلم بتواند فیلم را حرکت دهد، این ضربان قلب من است که این فیلم را به حرکت در می آورد. این احساس مسئولیت است. نه، من هیچوقت برای مردم تعیین تکلیف نمی کنم. برای اینکه مردم خودشان باید سرنوشت خودشان را بدست بگیرند. اتفاقا خیلی هم خوب است که دیگران بخواهند فیلمنامه من را تغییر دهند. این چه اشکالی دارد؟ هیچ اشکالی ندارد چون اشکال مختلف امکان پایان این فیلم را متصور می کنند. و من همین را می خواهم که ذهنها فعال شوند. به عقیده من مردی که همسرش را کتک می زند او هم شکنجه می کند- شکنجه فقط این نیست که از نظر سیاسی فقط مبارزی را آزار بدهد. حتی کسی که فرزندش را کتک می زند. کتک زدن چیز بسیار بدی است. ما در ایران در یک فرهنگی رشد کرده بودیم که کتک زدن خیلی طبیعی بود. این باید ممنوع شود. از یک طرف باید ذهن را فعال کرد و از طرفی باید به تماشاگر، امکان ابراز نظر داد. خوب همیشه کارگردان بعد از فیلم در سینما نیست تا به سوالات جواب دهد. ولی وقتی که حضور دارد باید از او سوال کرد و این خیلی هم خوب است. من همیشه از افکار مختلف بهره می برم و دوست دارم که با من بحث کنند. در اینگونه بحثها من همین پروسه های فکری عمیق را چند سال داشته ام تا این فیلم به یک چیز محکم و استوار تبدیل شده است، وگرنه اینگونه مردم را تحت تاثیر قرار نمی داد. بهرحال تعیین کننده برای یک اثر هنری، همانطور که یک شاعر شعرش را می سراید و دیگران نظرشان را در باره این اثر بیان می کنند، در مورد فیلمساز هم همین است. در صحنه فیلمبرداری کارگردان اگر تصمیمی می گیرد باید انجام شود و جای چانه زدن ندارد چرا که اگر فیلم خوب از آب در آمد که کارگردان تشویق می شود و اگر هم بد شد باز این کارگردان است که گناهکار شناخته می شود و از این نظر با اینکه من به دموکراسی اعتقاد دارم ولی هرکسی باید در این پروسه هنری، به هنرمند اجازه دهد که آنگونه که می خواهد با مردمش ارتباط برقرار کند و محتواهایی را که برای او مهم است، به بیننده انتقال دهد. 
رادیو ایرآوا: شما به غیر از کار فیلمسازی یک فعال سیاسی هم هستید. لطفا در رابطه با این فعالیتها توضیح دهید.
منصور قدرخواه: مجبورا. من دوست داشتم همیشه کارهای هنری چون فیلمبردازی صحنه پردازی، گرافیک، نقاشی، عکاسی و ... انجام دهم. من سردبیر سایت ایران لیبرتی هستم. سایتی که فکر می کنم طرفداران زیادی دارد و خیلی هم خوشحال هستم از انتقادات دوستان و سعی می کنم از نظریاتشان استفاده کنم. چرا که سایت، ارتباط برقرار کردن با پیرامون است. من حقیقتا سایت ساز نیستم ولی بدلیل اینکه فیلمسازی را آلمانیها از من گرفتند و من ممنوع الشغل شدم بدلیل اینکه رژیم بر روی آنها فشار آورد که فیلمهایی مانند "چشم در مقابل چشم" و یا "ردپای ترور" نسازم. من مبارزه را مثل نفس کشیدن می دانم. حتی  فیلمسازی را هم مانند نفس کشیدن می دانم. بهر حال چون فیلمسازی دیگر میسر نبود به سایت سازی روی آوردم. بهر حال ارتباط برقرار کردن و انتقال حقایق جامعه خودمان و اینکه یک جو دموکراسی احتیاج به آگاهی دارد. آگاهی مثل حرارت در یک کوه یخ و یا مثل نور در تاریکی که چشمها را باز می کند. کسی که کار فیلم میکند، کسی که می نویسد و کلا کسی که کارهای هنری می کند سعی می کند که از طریق کارش پیامش را به مردم برساند. مسلما تعهد دارد و نمی تواند بدون هدف مطلبی را ارئه دهد. من معتقدم هر انسانی- کاری نداریم که سیاسی است یا نه- نسبت به همنوعان خود باید احساس مسئولیت داشته باشد. این خیلی بد است که کسی به خارج کشور بیاید و بگوید به من مربوط نیست. این بدترین چیز است. من فکر می کنم آن انسانها دقیقا در آینه به خودشان نگاه کنند، از خودشان زیاد راضی نخواهند بود و خوششان نخواهد آمد. چون انسان چگونه می تواند ظلم را ببیند؟ من یک سوال خیلی ساده از شما می کنم. از کنار خیابان رد می شوید و مشاهده می کنید که یک خانه چند طبقه آتش گرفته است و فریاد کمک و دارم می سوزم بلند است. شما مگر می توانید به راه خود ادامه دهید؟ هر چقدر هم که عجله و کار مهمی داشته باشید ولی مینیمم این است که به آتش نشانی زنگ بزنید. در حالت عادی شما باید بتوانید در را بشکنید تا بخشی از انسانهای گرفتار بیرون بیایند. من فکر می کنم که کسی که در رابطه با جامعه ایران و اینهمه ظلم و ستمی که در حق ملت ما رفتار شده بی تفاوت باشد باید یک لحظه با خودش فکر کند که این انسانها که بعضا حتی اقوام و خانواده و... یعنی ارتباط عاطفی با آنها برقرار است، چرا باید تاوان بی عملی ما را بدهند. ما سعدی را داریم که گفته بنی آدم اعضای یکدیگرند. این شعر را همه ما از دوران دبستان یاد می گرفتیم و حفظ بودیم. اگر کسی در جامعه دردی داشته باشد نمی شود که نسبت به آن بی تفاوت بود آن هم دردهایی به این ابعاد و در این وضعیت. می خواستم یک مسئله ای را به شما بگویم. ببینید دشمن ما رژیم آخوندی است. کسانی که باعث شدند بیست و پنج سال این رژیم بر مسند قدرت بماند، اوایل برخی از جریانات منحرف سیاسی مثل حزب توده بودند که بعدها خودشان هم قربانی شدند. اکثریت بود، بعد جنگ بود. کلاهبرداری بزرگی که این رژیم سر مردم کرد و بعد از دوران جنگ و آتش بس که توسط ارتش آزادیبخش به این رژیم تحمیل شد، بود. چرا که اگر این جنگ ادامه پیدا می کرد و خود رژیم می خواست تا خشت آخر و نفر آخر و هر دو ملت عراق و ایران را نابود کند. بعد دوران رفسنجانی آمد که دوران کلاهبرداری بود. یعنی سر بریدن با پنبه. و بخشی از روشنفکران جامعه که تا آن زمان مخالف رژیم بودند و سکوت می کردند، وارد صحنه شدند و به کمک این رژیم شتافتند. کسانی که بعدها بعضا خودشان هم زیر تیغ این رژیم رفتند. به عقیده من این خیلی آموزنده است برای کسانی که خاتمی را فرشته نجات ایران می دانند. یک آدم جلاد صفت که ده سال وزیر ارشاد بود، مسئول تبلیغات جنگ بود و حداقل پانصد هزار نفر جوان نابالغ را به کشتن داد. کسانی که به او نامه نوشتند و او را مصدق دوم کرده بودند و بزرگترین توهین را به تاریخ و تاریخ شناسی کردند، اینها روشنفکر بودند. من الآن اسم نمی برم ولی باید به اینها گفت و پرسید بعد از هفت سال پروژه خاتمی که یک پروژه ایدئولوژیک فاشیستی – مذهبی نبود بلکه یک پروژه روشنفکری بود، این خاک پاشیدنها به چشم مردم کافی نیست؟ شما باید دیر یا زود به مردم جواب دهید. و به اعتقاد من اینها باید هر چه سریعتر از رژیم ببرند. وگرنه چه تفاوتی می کند که کسی سرنیزه به طرف مردم بگیرد و یا قلم دست بگیرد. بقای این حاکمیت ننگین، ننگی است برای هر ایرانی و مخصوصا آگاهان جامعه ما. چون آگاه است و فرق می کند با یک بیسواد. اینها دقیقا میدانند و اکثرا در خارج کشور رفت و آمد دارند و امکانات مختلف دارند و کلا آدمهای روشنفکری هستند. اینها به عقیده من با قلم زدنشان، جنایتشان کمتر از شکنجه کردن نیست. چون شکنجه را برای چه می کنند؟ برای بقای این رژیم. آن قلم را برای چه می زند؟ برای بقای این رژیم. اگر کسی بگوید که خمینی بزرگترین مرد تاریخ ایران است، اگر تمام جوایز فستیوالهای مختلف دنیا را هم بگیرد، باید به او گفت ننگ بر تو. این تابو را باید شکست که این آقایان و خانمها هیچوقت کسی به آنها انتقاد نکند. مگر این جوایز، جوایزند. مگر آثاری که اینها تولید می کنند لیاقت جایزه دارد؟ اینها خاک پاشی به چشم مردم دنیاست. به خاطر اینکه یک حرف را بزنند. این رژیم حاکم به آن بدی که اپوزیسیون شورای ملی مقاومت یا مجاهدین یا نیروهای مبارز و انقلابی دیگر می گویند، نیست. این یک پیام دارد. آقا، خانم هنرپیشه معروف را می بوسد ولی در عین حال سر قبر خمینی گل می گذارد. این یک کلاهبرداری و خاک پاشی به چشم مردم است. کشورهای اروپایی به دنبال غارت ثروت کشور ما هستند. به خاطر اینکه از این طریق می توانند سیستمهای اقتصادی خودشان را پابرجا نگاه دارند. اینها احتیاج دارند. اگر رژیم بشکل ایدئولوژی خاص باشد چه کسی می تواند با آن ارتباط برقرار کند؟ خاتمی به پایتختهای مختلفی آمد که با تظاهرات ایرانیان با شرف روبرو بود. این خاتمی مگر می توانست از نظر بین المللی مشروعیتی داشته باشد اگر این نویسندگان و فیلمسازان و اهل هنر و قلم از او حمایت نمی کردند. بعضی از خودیهایشان هم کشته شدند و خاتمی هم قول داد که پیگیری کند ولی کلاهبرداری کرد. جواب این کلاهبرداریها را روشنفکران جامعه ما باید بدهند چون در این کلاهبرداری و فریب مردم، سهیم هستند. حداقل از زمانی که این خاتمی سر کار است، این جماعت باید در آینه به خودشان نگاه کنند ببینند تا چه اندازه شریک جرمند. با این مسئله باید با حساسیت بسیار ویژه ای برخورد کرد. احترام را فقط باید به کسانی گذاشت که در راه احقاق حق حاکمیت ملتمان قلم می زنند و فعالیت می کنند و فقط و فقط اراده مردم را ملاک قرار می دهند. فقط این مهم است. رفراندوم یا انتخابات آزاد که تحت نظر سازمان ملل همیشه خواست شورای ملی مقاومت بوده. یعنی حرف اول و حرف آخر را مردم باید بزنند. هر کس مسئولیت اداره مملکتمان را به عهده می گیرد در همان لحظه ای که این مسئولیت را می پذیرد باید بداند که اپوزیسیون می تواند حیات داشته باشد و اگر کارش را خوب انجام ندهد مردم کس دیگری را جایگزین او کنند. هر جریان سیاسی باید این را بپذیرد. حرف شورای ملی مقاومت این است. دورانی را هم که برای خودش گذاشته فقط به خاطر رسیدن به انتخابات آزاد می باشد چون فقط مشروعیت از آنجا بر می خیزد، اراده مردم. هر جریان سیاسی هم که این را قبول نکند و تهمت بزند که این گروه فئودال و ... است، خودش را مسخره کرده است. جامعه در هر شرایط دورانی که قرار بگیرد باید حاکمیت ملت برقرار باشد. کس دیگری با یک ایدئولوژی خاصی نمی تواند برایش تعیین تکلیف کند. این ملت هستند که این نوع ایدئولوژی یا سازمان را تقویت یا رد می کنند. این باید تنها و تنها ملاک ما برای تنظیم رابطه مان در یک ایران آزاد باشد. 
رادیو ایرآوا: شما چشم انداز سیاسی ایران را چگونه می بینید؟
منصور قدرخواه: بسیار خوب. بسیار خوب. چون ملت ما هرگز و هرگز زیر بار این رژیم نرفتند. هرگز. هر چقدر کشت، هر چقدر شکنجه داد، هر چقدر فریب داد. البته رژیم واقعا از حقیقت مثل یک خفاش در مقابل نور می ترسد و به همین دلیل بیشترین سرمایه گذاری را برای خاک پاشی در چشم مردم می کند. من فکر می کنم که دنیا به صورت اساسی در حال تغییر است. شرایط منطقه خیلی حساس شده. حساس به این معنی که مسئله، دیگر فقط سرنوشت ملت مثلا ایران و عراق و یا عربستان و ... نیست. سرنوشت ملت ما، سرنوشتی است که من فکر می کنم به خطر اصلی جهان انجام شده. خیلی راحت بگویم. اگر از تحلیل شرایط که تحلیل فرد من است و بعنوان عضو شورا این را بیان نمی کنم. آمریکاییها کاری کرده اند به اعتقاد امثال من همگی اشتباه. ولی بالاخره یک چیزهایی جوشان شد و موضوعاتی زنده شد یا شروع به پیدایش کرد. گرفتن عراق توسط آمریکا و افتضاحاتی که بوجود آمده از قبیل شکنجه و... که مسلما قابل محکومیت است ولی بنیادگرایی را به شکلی تقویت کرده است. بنیادگرایی اساسا بر اساس عکس العملی در مقابل جریانات مترقی است. بنیادگرایی همیشه مورد تقویت نیروهای آمریکایی بوده است. آمریکا به عراق حمله می کند، برای بردن آزادی به آن کشور. در صورتیکه آمریکا پنجاه سال پیش از این در کشور ما در زمان دولت دکتر مصدق که آزادی وجود داشت، کودتا سازمان دهی کرد. این کودتا اولین کودتای آمریکایی در جهان بود. تا قبل از آن آمریکاییها باصطلاح ناجی دنیا از دست فاشیستهای آلمانی هیتلری و موسیلینی و ...  بودند. بعد از جنگ جهانی دوم اینها آمدند و شروع کردند در کشورهای مختلف کودتا برقرار کنند. از خاطرمان نباید برود که یازده سپتامبر دیگری هم وجود داشته. در یازده سپتامبر 1973 بر علیه سالوادور آلنده، کودتای پینوشه انجام شد. به این دلیل که آن زمان جنگ سرد بین بلوک شرق و غرب وجود داشت، بصورت سیستماتیک تمام جریانات ضد کمونیست و هر جریانی که در اثر ضعف خودش ممکن است کمونیستها را حاکم کند، تقویت می شد. مصدق که تمایل به شوروی نداشت ولی آن زمان معادله را ساده کرده بودند. هر جریان مترقی برابر بود با کمونیست و بلوک شرق. حالا بلوک شرق خودش مشکلات زیادی داشت. البته خیانتهایی که حزب توده کرد جای خود دارد ولی به این صورت بود که می گفتند مصدق را سرنگون خواهیم کرد چون مصدق ضعیف است و در نهایت ایران دست حزب توده خواهد افتاد. این موضع علنی آنها بود. بعد جریانات مذهبی- فاشیستی را تقویت کردند. ساواک همین جریاناتی که در ایران حاکمند را تقویت می کرد و بسیاری از آنها سپاس شاهنشاه می گفتند در حالیکه فرزندان انقلابی ملت ما زیر شکنجه ها له و لورده می شدند. این تیپ ها مانند رفسنجانی و کروبی و از بهشتی گرفته تا خود خامنه ای و... فاشیست- مذهبی های دیگر مورد تقویت اینها قرار می گرفتند. چون ویژگی خاص اینها در گوادلوب کارتر به بقیه گفت که اینها ضد کمونیست هستند و ضد ترقیخواهانند. تصادفی نیست که بن لادن یک مامور سابق سی.آی.ای می باشد. تمام هشیاری که الآن غرب را زجر می دهد، آموزش خود اینها به بن لادن یا کسان دیگر است. ولی الآن ما به یک نقطه ای رسیده ایم که دو راه بیشتر وجود ندارد. یا اینکه حق حاکمیت ملت ایران و عراق باید به خودشان واگذار شود و آنها از تجربیات تاریخی منطقه ای بتوانند استفاده کنند و به استقلال برسند و اموالشان باید محترم شناخته شود و یا اینکه این تروریست همچنان مانند خوره جامعه انسانی را خواهد بلعید. و من به این دلیل موافق هستم که – با اینکه مخالف جنگ بودم و بارها و بارها در تظاهرات ضد جنگ هم شرکت کردم- این جنگ باعث می شود که ما حالت مثل قرون وسطی و رنسانس یا بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا تغییراتی در کشور ما صورت بگیرد ولی نه بر اساس منافع بیگانگان بلکه بر اساس منافع خودمان. ولی این را باید بدانیم استقلال و آزادی دو مقوله در ارتباط با یکدیگر هستند. دو واژه هستند با یک مفهوم. ملتی می تواند آزاد باشد که استقلال داشته باشد. یعنی مستقل از منافع بیگانگان تصمیم بگیرد چه خریداری کند یا نکند و چه قراردادی را امضا کند یا نه و... اگر کسانی را می بینید که در غرب هوادار خاتمی و... هستند نه به اینکه توهمی در مورد خاتمی دارند که ممکن است کاری انجام دهد، بخاطر غارت است. این رژیم هم بیشتر از هر رژیم دیگری وطن فروش است. در هیچ جای دنیا این ابعاد از وطن فروشی سابقه ندارد.
رادیو ایرآوا: آیا ما بزودی یا در آینده شاهد کارهای جدیدی از شما خواهیم بود؟ 
منصور قدرخواه: امیدوارم. اگر منظورتان از کار جدید کاری غیر از فیلم باشد، شاید از من مقاله ای یا شعری بخوانید. در رابطه با فیلم، من سناریو زیاد دارم. داستانهای تمام و نیمه تمام. امیدوارم که در فرصتی بتوانم اینها را بسازم. ما که برای مبارزه تحت فشار هستیم، دست و بالمان بسته شده است. اما امیدوارم که همین شرایطی که الآن برایتان توضیح دادم یک واقع بینی در مورد اینها بیاورد چون به عقیده من جوامع کشورهای غربی نیز باید بدانند ملت ما چه و که هستند وچه پتانسیل عظیمی از آگاهی در آنها وجود دارد. بخش خیلی خیلی کوچک آن که از یک قطره هم در دریای بزرگ کمتر است، من هستم. آرزو دارم که تا آن زمانی که این قطره در دریا در حال تلاطم است، اثری بگذارم و آرزو می کنم که بتوانم فیلمهایم را بسازم. ولی این بستگی به اراده من ندارد. میدانید که من پول ندارم واگر کسی داراست خواهش می کنم با من تماس بگیرد و به من امکانات بدهد و فیلمهای من را ببیند که در کارم مسلط هستم و بتوانم فیلمهایم را بسازم.
من فکر می کنم که همه لحظات زندگی ام را از زمانی که خودم را شناختم، تپش قلبم به خاطر بازگشت به وطن بوده و هرگز فراموش نخواهم کرد که ملتمان در چه شرایطی هستند هرچند که امکانات فراموشی اینجا کم نیست ولی نباید فراموش کرد و باید فریاد زد که ملت ما آزادی می خواهد و به این آزادی خواهد رسید. من با اینکه بیش از نیمی از عمرم را در خارج کشور گذرانده ام خیلی دوستشان دارم. عاشقانه می پرستمشان و آنها هم فکر می کنم که هنرمندانی را که نسبت به تعهدات خودشان وفا کرده و تمام سختیها را به جان خریده اند، جواب خودشان را خواهند داد. امروز هم در سالن سینما متوجه شدم که مردم بهر حال ارتباط عاطفی با من برقرار کردند.
رادیو ایرآوا 20 ژوئن 2004= 30 خرداد 1383